تلخ و شیرین مثل بادام

ساخت وبلاگ
 نمی خواستم بمیریمی خواستم  هنوز دوستت داشته باشمبرای همین هر روز تو را کشتمو هر روز خیال عزاداری برای تولذتبخش ترین لحظه ی بودنت شددر تمام آن لحظه ها گریه نکردمتنها متصور می شدمکه دیگر با هیج کس مرا حرفی نیستدر تمام آن لحظه هااحساس می کردممی شود تا ابدسکوت کردچند وقتی است که دست و دلمبه مراسم عزاداری هیچ خیالی از تو نمی رودتنها آن روز که از کنارم رد شدی خیال جدیدی به سرم زدتو در پیراهن سیاهت محبوس بودی و منتا آخر آن روز سه بار مردمو تو دلتهزار باربرایم تنگ شد    نویسنده : مومو ; ساعت ۱٢:٢٠ ‎ق.ظ روز ۱۳٩۱/۱٠/۱٤ تگ ها : تلخ و شیرین مثل بادام...ادامه مطلب
ما را در سایت تلخ و شیرین مثل بادام دنبال می کنید

برچسب : صبر,مرا,سکوت, نویسنده : 1tajarehb بازدید : 41 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:31

در توصیف آنچه از آن به عنوان او یاد می کنم هر از چند گاهی دچار وسوسه های اشتباه گذشتن از آنچه باید گذشت می شوم ....  به معنی نادرست گذشت .... به معنی نگذشتن از آنچه می توان " خاک  بر سری "نامیدش! .... در حالت گذشت .... و حالا احساس می کنم در حالت نگذشتن هم به نوعی .... دارم مزخرف می گویم.... شاید بهتر باشد طبق شیوه ی خودمان همین چند خط بالا را فراموش کنی .... تصور کن عده ای در حال بالا رفتن از کوه هستند... و عده ای در کابین تلکابینی که لحظه ای بعد می ایستد  و صدای جیغ های خوشحال  این چند نفر تازه به دورانی نرسیده ای که نمی دانم اسمش شاید " نوع اول خاک بر سری ها" باشد، قطع می شود . البته ترس دو تلخ و شیرین مثل بادام...ادامه مطلب
ما را در سایت تلخ و شیرین مثل بادام دنبال می کنید

برچسب : کمتر,متر,ارتفاع, نویسنده : 1tajarehb بازدید : 555 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:31

1 از هر جا که فکرش را بکنی روشنایی جمع کرده ام ....  تمام شمع های خانه را آوردم و با فندک تق تق  روشن کردم .... حتی چند نفری را شاید بیدار کردم .... اما چه اهمیتی دارد شمع ها تمام می شودند و من هنوز .... بی پناهم و احساس می کنم که نم داده ام به تمام  دیوارهای اتاقم .... همین روزاست که  گذر از پی هر دیواری آوار  شود روی سر من و تمامی یستگان و دلبستگانم....   اسمارتیز خورده بودم حداقل برای لحظه ای کودکی می کردم .... با این  وارداتتی های تحریمی کوچک آبی ، بی اثر به تمام دردهایم  از آنور آب ها ی آروزها چه کنم ... به خاطر یک مشت خواب می گویم مادر تمام صنایع دارویی و غذایی .....  مگر چند بار قرار اس تلخ و شیرین مثل بادام...ادامه مطلب
ما را در سایت تلخ و شیرین مثل بادام دنبال می کنید

برچسب : کلد,استاپ, نویسنده : 1tajarehb بازدید : 19 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:31

حرف های ساده ام از گلوم پر نمی زنن بر فرض که پر زدن خودت که بهتر می دونی بام حونه ی ما برا تمام غصه ها آسمون خراشه  قبل  به جوش اومدن آب قبل از آینکه  همه ی حرفامو  تفاله  کنم بریزم دور تو سطل آشغال با همون نفرتی که مامان این جمله رو می گه درست همون موقع که باید رو تخت من نشسته باشی و من خسته ار این همه تعریف شم بدون تو چایی می خورم و معده ی من همه ی غصه ها رو یه دفعه پس می زنه  خیلی سخته روابط پیچیده ی ما و من بعد از سال ها با هم بودن دوباره این حسو تجربه کنم که نیستی  دوس دارم دوباره صبح شه خونه ساکت باشه و من و تو با هم کلی پنیر بخوریم و الکی گردو بشکنیم    من قبلا فک می کردم همه کاپشن های  تلخ و شیرین مثل بادام...ادامه مطلب
ما را در سایت تلخ و شیرین مثل بادام دنبال می کنید

برچسب : لیلا, نویسنده : 1tajarehb بازدید : 18 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:31

یه روز صبح از خواب بیدار می شم و پتو و هر چیزی که رو تنم سنگینی می کنه رو پرت می کنم اونور . میام تو آشپزخونه ، تو قبل از من از خواب بیدار شدی و همه چی رو آماده کردی. چایی رو دم کردی و  در حالی که دود سیگارت تو هوا می رقصه به منظره ی پشت پنجره خیره شدی . پام که به صندلی می خوره متوجه حضورم می شی . سلام می کنی و من تو نزدیکترین صندلی ولو می شم و خرده نونای رو میزو میخورم . تو بلند می شی و خودتو می رسونی به کتری و یه چایی می ریزی و می گی: پاشو دست و صورتتو بشور بیا یه روز تعطیل درست صبحونه بخور. با لجبازی می گم نمی خوام. جوابمو نمی دی.حتی زحمت نگاه کردن به منم به خودت نمی دی.  چایی رومی ذاری جلو تلخ و شیرین مثل بادام...ادامه مطلب
ما را در سایت تلخ و شیرین مثل بادام دنبال می کنید

برچسب : فقط,روز, نویسنده : 1tajarehb بازدید : 34 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:31

مدیر من خالی است . مغزش پر از کامواهای قدیمی طوسی است . و ابعاد تفکرش در سطح سایت پر بیننده ی گاف ....  در همان حال که به تو گوش فرا می دهد در فکرهای خودش به سر می برد و تلفن های مکررش پر  از چانه و مزخرفات سبک سرانه  است . شوخی های سطحی و کم مایه اش دلم را به حالو هوایی می زند . دیروز در جلسه ی به آن مهمی  که مجبور شدم میان حرف هایم برای مکالمه ی تلفنی اش منتظر بمانم.  احساس عجیبی به من دست داد .... چشمانم با فیلتر قرمز رنگی تصویر سازی کرد و عصبانیت با بغض تا گلوگاه دره ی عصبانیتم پیش رفت و در یک لحظه که قرار بود لحظه ی  به حتم احمقانه ای باشد.... با خودم فکر کردم قرار نیست همه ی آدم ها" درست تلخ و شیرین مثل بادام...ادامه مطلب
ما را در سایت تلخ و شیرین مثل بادام دنبال می کنید

برچسب : نظر,احمقانه, نویسنده : 1tajarehb بازدید : 26 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:31

لعنت به تو که برایم مفاهیم جدیدی از خوشبختی ساختی.با واژه های نابت  ، با آرزوهای جاه طلبانه ات ، با عقاید سکولارت. و با رویاهای  مشترک احمقانه  ی تو سرت. لعنت به تو که مرا به حرف واداشتی. و نشستی عادت های مرا  به بودن با خودت نظاره کردی. لعنت به تو که در دخمه های تو در توی وجودت پیراهن  زنانه ای قایم کردی و در هر اتاق ذهنت با تصور رقص شبانه ی زنی در پیراهن آبی در غروب های دل انگیزم بغض کردی و ناشیانه از من خواستی در دیدار بعد لباس آبی آسمانی ام را به تن کنم. لعنت به تو که از ترس از دست دادن آغوش نا چیزم واژه ها را بیخ گلویت گروگان گرفتی و زیر فشار گفتی آری .... زیر فشار گفتی نه .... زیر فشار ط تلخ و شیرین مثل بادام...ادامه مطلب
ما را در سایت تلخ و شیرین مثل بادام دنبال می کنید

برچسب : بدون,عنوان, نویسنده : 1tajarehb بازدید : 14 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:31

پنجره بازبود وپرده ها پراکنده در یک روز بعد از  ظهر بود که چمدانت را گذاشتی وسط گل قالی، محبت را از سوراخ سنبه های خانه جمع کردی و ریختی کله ی هم،  در هم و بر هم برای بستن این همه .... له و مختصر.  رفتی به باغچه و تمام اطلسی ها را برای تمام عمرشان آب دادی. به نگاه بهت زده ی من در آینه نزدیک شدی. صدای نفس هایت را روی شانه ام حس می کردم. چشمانت را روی من بستی و آینه را رو به دیوار تکیه زدی. تصویر من دیوار.... دیوار رو به دیوار ساعت خوابالوده در ساعت آمدنت را دوباره به راه انداختی تا جسورانه از ساعت های رفتنم بگذرد و تمامی آنچه بود را شکستی.....ظرف های لب پریده از ترس نبودنت آویختی، ماندگار ترین لحظه های محبوسم  را به دیوار و روی تمام لبخند ها خط زدی و بارورترین ابرهای غصه را بالای آسمان  آبی اتاق باد وزید و تو با قاصدک ها  رفتی پرده ها رفتند.... پنجره ها و تمامی دیوارها زمین چرخید در محور : من و قالی و کفش های رو فرشی قرمز       تلخ و شیرین مثل بادام...ادامه مطلب
ما را در سایت تلخ و شیرین مثل بادام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1tajarehb بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 5:41

  

قناری های خاموش گلویم را پر دادم 

و چندتای باقی را سر بُریدم 

قرار بود آواز باشد آوار شد،

تمام شد

 تو در من  مُردی

...

به نگاه های خیره ام 

به قرص ماه و قرص شب 

و به لبخند های زیراکسی من 

بیمناک شدند 

آمدند در افکارم تجسس کردند 

...

شانس با من بود که

جنازه ی هیچ خاطره ای یافت نشد

تنها جرم ثابت شده ی من بود :

ترک عادت 

تلخ و شیرین مثل بادام...
ما را در سایت تلخ و شیرین مثل بادام دنبال می کنید

برچسب : گزارش یک جنایت,گزارش یک جنایت توسط همسایه ها, نویسنده : 1tajarehb بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 5:41

دست و دلم به نوشتن نیست 

ثانیه ها گذر می کنند

و من انگار که  در مقام حیرت ماندم 

تلخ و شیرین مثل بادام...
ما را در سایت تلخ و شیرین مثل بادام دنبال می کنید

برچسب : name,meaning,m, نویسنده : 1tajarehb بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 5:40